جدول جو
جدول جو

معنی شل زمین - جستجوی لغت در جدول جو

شل زمین
زمین نمناک، زمین سست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ / شِ شُ زَ)
اقلیم ششم. (ناظم الاطباء). کنایه از ولایت روم است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ظِلْ لِ زَ)
کنایه از شب است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ زَ)
قطعه زمین خوب. (غیاث). مکان مشخصی است در محلات و قراء و قصبات که مردم محل در آن جمع میشوند و در تسویۀ امر خود مشاوره میکنند. (شعوری ج 2 ورق 323). در تداول محلی خراسان قطعه کوچکی از زمین. و در تداول برخی از نواحی دیگر گله گویند:
با این غرور حسن که در هر گل زمین
خلقی در آرزوی سلام تو میکشد.
بابافغانی (از شعوری).
یک دل هزار زخم نمایان نداشت راست
یک گل زمین هزار خیابان نداشت راست.
صائب (از آنندراج).
باشد نشان پای تو آرامگاه ما
یک گل زمین ز سایۀ گلبن مرا بس است.
سالک یزدی (از آنندراج).
و رجوع به گله شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان کوهستان کلاردشت شهرستان نوشهر که در 7 هزارگزی جنوب باختری مرزان آباد و 3 هزارگزی باختر شوسه چالوس به تهران واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زمین شوره زار. زمین بی بر و بی حاصل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ غَ)
غمین دل. آنکه دلش گرفته باشد. با دل پر از غم:
بسان تن بی روان بد زمین
هوا چون دژم سوکیی دل غمین.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لا)
از توابع طهران و دارای معدن زعال سنگ است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ضمانت ملکی جهت بدهی. (ناظم الاطباء) (از جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ کِ زَ)
گیاهی است بغایت خوشبوی، و آن را به عربی سعد گویند، و مشکک زمینی هم می گویند. (برهان). گیاهی است خوشبوی. (انجمن آرا). سعد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (الابنیه چ دانشگاه صص 27-95). مشکک. (فرهنگ رشیدی). تاپالاق. (یادداشت مؤلف). گیاهی است از تیره جگن ها که دارای ساقۀ زیرزمینی بسیار خوشبوی و معطر است و بطور خودرو در مزارع می روید. سعد. سعد کوفی. طپلاق. تپلاق. مشت. مشکک. قرقرون. مشک زیرزمین. (فرهنگ فارسی معین) :
زآهوی این خاک مجوئید مشک
بار امان نیست در این شاخ خشک
قاعده ای نیست برون از خلل
مشک زمین گشت به پشکل بدل.
ضیاءالدین نخشوی (از انجمن آرا).
و رجوع به مشکک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
مأخوذ از تازی، ملازمان و همراهان و پیروان و خدمتگاران. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملتزم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ)
هم وطن. دو تن که در یک زمین یا در یک سرزمین زیست کنند:
جملگی گشتند بیزار و نفور از صحبتم
همزبان و همنشین و هم زمین و هم نسب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل غمین
تصویر دل غمین
آنکه دلش گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملازمین
تصویر ملازمین
جمع ملازم، کارپاسان، همراهان، پیشیاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتزمین
تصویر ملتزمین
جمع ملتزم، همراهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظل زمین
تصویر ظل زمین
سایه زمین، شب
فرهنگ لغت هوشیار
از مراتع لنگای منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کوهستان غرب شهرستان چالوس، زمینی که گود
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهکده های قدیمی و متروک فخرعمادالدین واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی به ارتفاع ۲۹۷۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی